رشته ازبین رفته

بنام آنکه عشق را آفرید تاسرزمین عاشقان در وقت جدایی آتش نگیرد

رشته ازبین رفته

بنام آنکه عشق را آفرید تاسرزمین عاشقان در وقت جدایی آتش نگیرد

تنهائی

 

  به چشمان گنه کـــارت چنــان آلـــوده ام امشب     

 که تنها اشک حـسـرت میکند آســوده ام امشب   

ازین پاکیزه دامـانـان چــنــان آلـوده گـی دیــدم    

 که شــرمم آید ازچشمان اشــک آلوده ام امشب   

    تورا می خواستــم امـاچـنان بیـهوده می گشتم       

که غــم خنــدیــد بر انـدیـشـه بیهـوده ام امشب   

   شــدم هم نالـه بامرغــان شــب زانـدوه تنهائی      

سـرودی جـز نوای خود زکس نشنیده ام امشب   

   اگرمــی بی اثرشــد دوسـتاران این عـجــب نبود      

کــه من در گـوشـه میخانه تنــها بوده ام امشب   

 

یـــــادت بــــاشــــــد

آری این منم ، این منم همان عاشقی که بر تو جان می داد ، همیشه در اشتیاق تو  بود . و تو کسی هستی که برای رسیدن به خوشبختی به روی جسدهای بی جان غرور انسانها قدم می گذاشتی ولی افسوس ، افسوس که راه ات برای رسیدن به هدف هایت اشتباه بود ، و افسوس که من برای آدمی مثل تو غرورم را شکستم ، افسوس !

ای کاش که تراداشتم

 

 

 اگر ابر بودی به انتظار اشکت می نشستم، اگر مهر بودی در پرتو ات خود را گرم می کردم، اگر باد بودی چون برگ خزان خود را بدستت می سپردم، اگر خدا بودی به تو ایمان می آوردم تا بدانی دوستت دارم، اگر هیچ بودی از تو ابر سپیدی می ساختم، از تو خورشید با شکوهی بوجود می آوردم، تو را نسیم ملایمی می کردم از تو  در سرزمین عاطفه هایم چون گل روئیدی و من باغبانی آموختم ، اما کدام گل احساس باغبان را می فهمد؟ آیا هیچ گلی هست که باغبان را به اندازه ی یک قطره شبنم یا یک گلبرگ بشناسد و دوست بدارد ؟

ادامه مطلب ...

ناکامی عشق

ای خدا چرا انسان همیشه طعمه رنج وغم است ؟ چرا کسی را که از جان بیشتر میخواهد هیچ گاه به او نمی رسد؟ خدایا چرا  محبت را رسم طبیعت ساختی چرا قلب را مرگز عشق آفریدی....باوجود اینکه جدای و دوری میان عاشق ومعشوق هیچ وقت پایان نمی یابد......ای کاش فقط یک بار صدای قلبم را به گوشش میرساندی ... که بدون او دستانم خالی  ازخوشی و قلبم تهی از عشق است 

   

 

   در این تنهایی مطلق کـه می بنــدد بــه زنجیرم    

و بی تو لحظه ای حتی دلــــم طــاقت نمی آرد

      و برف نــاامیدی بـر ســــــرم یـکـــریز مـــی بارد      

    چگـونـه بگـــذرم از عشق ، از دلبستگی هایم    

         چگــونه می روی با اینکه می دانی چـه تنهـایم         

        

بیـتـــــــــو

همچون نسیم تاب رسیدن نداشتم 

هرگزخیال بی تو وزیدن نداشتم 

وقتی که آسمان قفس تنگ می شود 

بال و پری برای پریدن نداشتم 

حتی نفس کشیدن من معجزه شده   

قلبی دیگر برای طپیدن نداشتم 

خاکسترم بجاست ازان آتش مهیب

دیگر توان شعله کشیدن نداشتم 

دل تنگی ام برای تو اصلا بهانه است     

من طاقت دل ازتو بریدن نداشتم